بید مجنون
دو کبوتر بر سر بیدی بلند می خواندند
دو عاشق بر سر شاخه بید از عشق می خواندند
بر خیال از غم آخر و از عاقبت و آخرشان
لحظه ، لحظه عشق و نگاه و قفس و آینه بود
در دل دو کبوتر عشق بود و معشوق
بی خبر از چنگال تیز خونین مرگ
و مرگ این افریت شوم برد با خود جفتی را
میدرد سینه معشوق را
می چکد خون بر گونه عاشق زار
و همه جا خون و است و خون است و خون
پس بیابید مرهمی برای قلب عاشق
پس بیابید این درمانده را
.
عاشق زار حیران از غم هجران
می کوبید سر به درخت
گریه سردادن زمین و آسمان
و کبوتر بر سر شاخه بید گریست
عاشق شوریده حال هر دم از غم هجران خواند
خواند بر سر آن بید بلند تا جان داد
.
پس از آن بید بلند هیچ عاشقی ندید
هیچ معشوقی بر سر بید نشست
خشک شد و شاخه ها آویزان
خواندند او را پس از آن بید مجنون
پنجشنبه 6 آذر 1387 - 11:47:29 AM